کد مطلب:315843 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

سخن زهیر بن قین با حضرت عباس
مرحوم دربندی نوشته است: زهیر بن قین پیش از آنكه عبدالله بن جعفر بن عقیل به شهادت برسد نزد او آمد و گفت: «ای برادر! پرچم جنگ را به من بده». عبدالله گفت: «مگر من در علمداری كوتاهی كرده ام؟» زهیر گفت: «نه، ولی من به آن نیازی دارم». عبدالله علم را به زهیر داد. زهیر آن را برداشت و خدمت حضرت عباس آمد و گفت: «ای پسر امیرالمؤمنین! می خواهم حدیثی كه آن را ذخیره كرده ام برایت نقل نمایم». قمر بنی هاشم علیه السلام فرمود: «بگو كه وقت حدیث گفتن می گذرد».

زهیر گفت: «ای اباالفضل! وقتی كه پدرت می خواست با مادرت ام البنین ازدواج نماید، برادرش عقیل را كه عالم به علم انساب عرب بود طلب نمود و به او فرمود: از تو می خواهم برای من زنی را خواستگاری نمایی كه از خانواده ای ریشه دار و شجاع باشد تا از او پسری نصیب من شود، شجاع و دلاور كه در كربلا فرزندم حسین را یاری نماید، پدرت تو را برای این روز ذخیره نموده است بنابراین درباره ی حرم برادرت كوتاهی منما».

از شنیدن این سخن مو بر اندام قمر بنی هاشم راست گردید و در ركاب خود را كشید كه تسمه آن پاره گردید و فرمود: «ای زهیر! در چنین روزی شجاعت مرا تحریك می نمایی؟ به خدا سوگند! از خود شجاعتی به تو بنمایانم كه هرگز ندیده ای». [1] .


[1] همان، ص 20.